اینجا دنیای ماست پس....بیاتو..............
دلم برات تنگ شده دلم میخواد برام حرف بزنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟صدات غمگین، ولی خسته و نگرانه.............. صدای تو را که آشفته میشنوم،دل من هم میگیره قلبم مثل قلب کبوتری وحشت زده با شدت میزنه.
انقدر با ناخنهام کف دستم را فشار دادم که تمامش کبود شده. هرروز که بیدار میشم به خودم میگم یعنی امروز آخرین روزیه که تو هستی؟ بفهم که نمیخوام اینطور دوستم داشته باشی سکوت تو را میفهمم، ای کاش همان روزهای تلخ همه چیز تمام شده بود.
دستم را رو قلبم میذارم.نمیخوام تو بفهمی که چه حال خرابی دارم.
دلم میخواد بدوم،دور بشم تا تو انقدر عذاب نکشی...............
دلم میخواد فریاد بزنم و بگم که دیگه بسه.
برو و دیگر حتی پشت سرت رو هم نگاه نکن.
دلم میخواد فرار کنم، گم شم، بمیرم.
هرروز و هر شب این ترس روحم را آزار میده......
مهربانی تو را میفهمم،
حرفهای تو را میفهمم.
ولی ای کاش نمیفهمیدم،
ای کاش نمیشنیدم،
ای کاش مرده بودم، دیگر نه تو مرا میشناختی نه من تو را.
اون وقت دیگه لازم نبود فکر کنی اشتباه کردی.
لازم نبود عذاب وجدان داشته باشی.
لازم نبود بین سه راهی عقل و دل و وجدان گیر کنی.