سفارش تبلیغ
صبا ویژن





























اینجا دنیای ماست پس....بیاتو..............

دلم برات تنگ شده دلم میخواد برام حرف بزنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟صدات غمگین، ولی خسته و نگرانه..............

 صدای تو را که آشفته میشنوم،دل من هم میگیره قلبم مثل قلب کبوتری وحشت زده با شدت میزنه.


دستم را رو قلبم میذارم.نمیخوام تو بفهمی که چه حال خرابی دارم.


دلم میخواد بدوم،دور بشم تا تو انقدر عذاب نکشی...............

انقدر با ناخنهام کف دستم را فشار دادم که تمامش کبود شده.


دلم میخواد فریاد بزنم و بگم که دیگه بسه.


 برو و دیگر حتی پشت سرت رو هم نگاه نکن.


دلم میخواد فرار کنم، گم شم، بمیرم.

هرروز که بیدار میشم به خودم میگم یعنی امروز آخرین روزیه که تو هستی؟


هرروز و هر شب این ترس روحم را آزار میده......

  بفهم که نمیخوام اینطور دوستم داشته باشی

سکوت تو را میفهمم،


مهربانی تو را میفهمم،


حرفهای تو را میفهمم.


ولی ای کاش نمیفهمیدم،


ای کاش نمیشنیدم،

ای کاش همان روزهای تلخ همه چیز تمام شده بود.

 
ای کاش مرده بودم، دیگر نه تو مرا میشناختی نه من تو را.


اون وقت دیگه لازم نبود فکر کنی اشتباه کردی.


لازم نبود عذاب وجدان داشته باشی.


لازم نبود بین سه راهی عقل و دل و وجدان گیر کنی.

 


نوشته شده در سه شنبه 90/6/8ساعت 12:21 صبح توسط غزال| نظرات ( ) |