سفارش تبلیغ
صبا ویژن





























اینجا دنیای ماست پس....بیاتو..............

اینقدر دلم شکسته که وقتی اسمت میاد قلبم درد میگیره ...........نمی دونم چرا اینکارو کردی ؟؟؟؟؟من

هیچ وقت به تو شک نکردم ولی حالا به دوست داشتنت نسبت به خودم شک دارم گرچه الان دوسم

 نداری فقط دلمو شکستی همین.............من دیگه خسته شدم تاکی به خودم امید بدم؟؟من بدبخت

 ترین ادم روزمین نیستم ونخواهم بود ولی شماهابگید بادلتنگی کاری نمیشه کرد...............زندگی

بدنیست امااگه زندگیتودوس داشته باشی عالی میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟من دوستت دارم اماتو ..........

دروغ  میگی منم همینطور.............این دروغه تو از هزار بار گفتن متنفرم بدتره.............هیچ وقت فکر

نمی کردم ازروی ترحم بگی دوستت دارم .............

 


نوشته شده در یکشنبه 90/5/23ساعت 4:48 عصر توسط غزال| نظرات ( ) |

-:¦:-خداوندا!


اگر بخواهم انچه را در ذهن دارم با تو بگویم هزاران جلد کتاب میشود ولی انچه در دل دارم یک

جمله بیشتر نیست*×*دوستت دارم*×*


تنهایی واگیر نداره... آنقدر مرده ام که هیچ چیز نمی تواند مردنم را ثابت کند -:¦:-تنهایی را

دوست دارم زیرا بی وفا نیست ... تنهایی را دوست دارم زیرا عشق دروغی در آن نیست ...

تنهایی را دوست دام زیرا تجربه کردم ... تنهایی را دوست دارم زیرا خداوند هم تنهاست .. .

 تنهایی را دوست دارم زیرا.... در کلبه تنهایی هایم در انتظار خواهم گریست و انتظار کشیدنم را پنهان خواهم کرد



نوشته شده در یکشنبه 90/5/23ساعت 1:8 عصر توسط غزال| نظرات ( ) |

لاک پشت ها وقتی عاشق میشن تحمل درد عاشقی واسشون راحت تره . چون عشقشون آروم آروم  ترکشون میکنه ... !

 گاهی در بـرابـر خاطرات توقف کن

و یادآور دوستیـها و رفــاقتها بــاش

امیـدوارم ســهم مـن از ایــن تجــدید خاطــرات

یــک یــادت بخیـر ســاده باشـد !

 مــن بــی نشـــون تــر از تنــهایــی تــو اَم

دور از تـــو اَم ولــی ... هــوایی ِ تـواَم!

  

کاش درکتاب قطور زندگی سطری باشیم ماندنی....نه حاشیه ای از یادرفتنی!!

  

  بیندیش! چه چیز بهترین است؟....من آن را برایت آرزو می کنم.

  

 به نام اون مهربونی که منو دیوونه ی تو کرد و تو رو دیوونه ی دیگری.

 

 قوانین علم را بهم زده ای... نبودنت وزن دارد! تهی اما سنگین... .

 

 ارزو می کنم که فرو افتادن هر برگ پاییزی آمینی باشد برای آرزو های قشنگت.

 

 پس از سال ها دریافتم که این آسمان است که جاذبه دارد..نه زمین!

 


نوشته شده در یکشنبه 90/5/23ساعت 12:55 عصر توسط غزال| نظرات ( ) |

آهسته بیا ،

   

باز هم که فراموش کرده ای کجا آمده ای
اینجا قلب من است


آهسته ،
این قلب، شکسته…
 نگاهی کن ببین درهای قلبم بسته


شاید باز هم بی وفایی مثل تو پشت دیوار قلبم نشسته !
آمده ای که بگویی پشیمانی؟


اما هنوز چند روزی بیش نیست که از آن روز گذشته
آتش دلم همچنان در حال سوختن است ،


بگذار خاکستر شود ، بعد بیا و دوباره دلم را بسوزان
بگذار گونه های پر از اشکم خشک شود ،


بعد بیا و دوباره اشکم را در بیار
آهسته ، قلبم بدجور شکسته


دوباره آمده ای که چه بگویی به این دل خسته
آمده ای دوباره بشکنی قلبم را ،


یا باز هم به بازی بگیری این دل تنهایم را …
بی خیال ، با تنهایی بیشتر رفیقم تا با تو


ای نارفیق هیچ خاطره ی خوشی ندارم از تو
بگذار در حال خودم باشم ،


نه مهربانی تو را میخواهم ، و نه دلسوزی های تو را
نمیبخشم آن قلب بی وفای تو را


بگذار در حال خودم باشم ،
به تنهایی بیشتر از تو ، نیاز دارم ،


پس بگذار با تنهایی تنها باشم


در خلوت خویش با غمها باشم ،


نمیخواهم دوباره بازیچه دست این و آن باشم
آهسته ، غم سنگینی در دلم نشسته

 


نوشته شده در یکشنبه 90/5/23ساعت 12:22 عصر توسط غزال| نظرات ( ) |

این روزا دل آدما از سنگ شده؛

 

حرص و طمع تو دل همه سبز شده

 

هر روزی که میگذره آدمای بیشتری رو می بینیم که خیلی راحت روی شرافت ؛ صداقت ؛ انسانیت و وجدانشون پا میذارن برای...تنها برای رسیدن به خواسته هاشون .اصلا براشون مهم نیست که برای رسیدن به خواسته هاشون متوسل به دروغ ؛ ریا ؛ خیانت و... بشن مهم فقط رسیدن هست ؛ چطور رسیدن و به چه بهایی رسیدن اصلا و ابدا مهم نیست.هر روزی که میگذره ؛ آدمای بیشتری رو می بینیم که حرص این دنیا ؛ همه دنیاشون شده ، و صداقت و معرفت کم رنگ و کم رنگ تر شده ،جنس آدما سرد و سخت و پر از بدی شده؛دنیای امروز ما به دنیای از بدی ها و ناکامی ها تبدیل شده که در آن واژه های عشق و محبت پلی برای فریب آدمایی شده که هنوز عشق را باور داشته وبرای رسیدن به آن حاضر به هر گونه از خودگذشتی هستند.. .

تنهایی های من

 


نوشته شده در شنبه 90/5/22ساعت 8:46 عصر توسط غزال| نظرات ( ) |

 

چه طور می شود احساسات آدم ها را توجیه کرد و برایشان اسم گذاشت؟ چه طور می شود برای دوست داشتن ها تعریف و حدود قائل شد؟ اصلا می شود گفت آدم باید یک نفر را آنقدر دوست داشته باشد و این اسم را رویش بگذارد؟

چقدر زل بزنم به آینه و دوست داشتنم را معنا بکنم؟ مسیر این دوست داشتن را منحرف کنم به سمت دیگری؟ اصلا می شود یک علاقه ی عجیب را که از ته دل می آید جور دیگری کرد؟ می شود بی تفاوت شد؟

 چقدر سخت است منحرف کردن دوست داشتنی که از جنس دیگری است، چقدر سخت است تمرین دوست نداشتن، جور دیگر بودن، جور دیگر زندگی کردن وقتی سرنوشتت از جنس دیگری است و تو باید دوست داشته باشی اما جای خواهری و جای برادری و جای هر عنوان مسخره ی دیگر....


نوشته شده در شنبه 90/5/22ساعت 11:4 صبح توسط غزال| نظرات ( ) |

ناراحتم دلم میخوادداد بزنم وچشماموببندم ووقتی باز کردم هیچ کس رو نشناسم و..............نمیدونم الان بغض گلومو گرفته حرفی برای گفتن ندارم فقط میتونم بگم که هنوز عاشقشم تا بی نهایت..............


نوشته شده در چهارشنبه 90/5/19ساعت 8:45 عصر توسط غزال| نظرات ( ) |

سرتونودرد نیارم با اینکه دلم براش یه دنیاتنگه اما یه دنیاازادماش خستم ازازادمایی که میگن دوسسست داریم ولی یه دفعه مثل هوای مه الود

توی مه گم میشن وهیچ خبری ازشون نیست ........چراباید اینقدرخودخواه باشم چرااا؟؟؟؟؟؟؟؟......................اینجوری هم نمیدونم منتظرش باشم یافراموشش کنم یا ببخشمش یا بخاطر لبخندهایی که ازم

گرفت ازش انتقام بگیرم ........دیگه انگارمنوفراموش کرده دیگه دلش نمیخواد یه لحظه توزندگیش اسمم باشه .......ایناهمش حرفای منه منی

که هزارتا ارزو راپیش بینی کرده بودم تاعملیش کنم اماحالا وقتشه این هزارتا ارزو رو مثل همه ی ارزوهام به خاک بسپارم ..دلم مثل یه

بمب صدامیده قلبم تیکه تیکه شده هر تیکش داره یه جای بدنمو می سوزونه ......چشمام ازاشک ریختن مثل یه کاسه ی غم لبریز شده وقطره

 قطره داره ازچشمام میفته دقیقا مثل وقتی که ازچشمای کسی که دوسش دارم افتادم .......کسی که عاشق گل رز آبی بود کسی که دوست داشت

 نقاشی ها ش باهاش حرف بزنن کاش میتونست چهره ی غمگین منو نقاشی کنه کاش میشد قلبی که بهش عشق و محبت میدادتا یه ذره محبت

 ببینه رو نقاشی کنه .......کاش میفهمید چجوری عشقی که نسبت بهش داشتم زیر پاهاش له کرد .......ازاون روزاخیلی وقت نیست که میگذره

اما درست روزی که دیگه قرار نبود باهم باشیم بم گفت براش سخته ازکسایی که دوسشون داره جداشه اما نگفت خودش پیش قدم این جدایی

میشه وفراموش کردن کسی که عاشقش بود اینقدر براش اسونه ....ای زمونه چی بگم که از بی وفایی تو ته ته تهشی اگه نامرد ترین کس تو

 دنیا باشه تویی ......درسته که صدامو نمیشنوی اما هنوز صدای حرف زدنت تو ی گوشمه هنوز لبخند ت یادم نمیره ....بهم گفتی تا عمر دارم

فراموشت نمی کنم اما حتی برای ازیاد بردنم ازم اجازه نگرفتی کاش میشنید صدامو صدایی که از بغض توی گلوش نمیتونه بخنده کسی که

بخاطرت حاضر بود هر کاری بکنه ....به قول خودش که خیللللییییی دوسسسسستشششش دارم همیشه میگفت هی جوجه گار ......ببین بااینکه

 صدامو نمیشنوی ولی تورو خدا بم بگو چیکار کنم که از فکرت بیرون بیام یا فراموشم کن و بم یاد بده فراموشت کنم یا واسه ی همیشه برگرد

بااینکه قلب مهربونی داری ولی اتنظار این همه غم وتنهایی رو نداشتم چون با حرفا ت منوبه خودد وابسته کردی اینقدر که میتونم بگم دارم

بدون تو دیونه میشم..........الان23روزه ازش خبری ندارم وای کاش

 اون هیچ وقت ازروی ترحم بهم نمی گفت دوسست دارم


نوشته شده در سه شنبه 90/5/18ساعت 1:5 صبح توسط غزال| نظرات ( ) |

  زندگی زیباست اما خودمون زشتش کردیم خودمون بودیم که از پشت 
 
به اینو اون خنجر زدیم خودمون بودیم که قلب ادمارو شکستیم ....
 
میگیم حواسمون نبوده ...ولی خیلی خوب میدونید که حواسمون بودو
 
شکستیم از قصد شکستیم ...تا نکنه که کسی به ما علاقمند
 

 شه...........وما به اون علاقه ای پیدانکنیم......خیلیا میگن دوستت

داریم اما همش دروغه ؟؟ دروغ های شیرینی که همیشه بهم میگیم

 ولی اینقدر دروغامون رو دوشمون سنگینی میکنن که بعداز چند مدت

 وقتی بهم وابسته شدیم این دروغو فاش میکنیم وبعد مثل همیشه

 دلمون میشکنه پس یادمون باشه این خودمونیم که با زندگی

واحساساته بقیه بازی میکنیم .........ازهمدیگه خسته میشیم ولی

نمیگیم تا مباداکسی که دوسش داریم ناراحت شه ولی دریغ از این که

 اون این خستگی رو حس کرده ولی اینقدر بهت وابسته هس که

 نمیتونه ازت جداشه ولی تو..... بخاطر این وابستگی دلشو میشکنی و

قلبشو به درد میاری وتنهاش میزاری؟؟حالا دوس دارم خدارو فریاد بزنم

 که چرا گذاشت خودمون بازندگی بازی کنیم؟خدایاااا؟؟؟؟؟؟

  

 

 


نوشته شده در سه شنبه 90/5/18ساعت 12:32 صبح توسط غزال| نظرات ( ) |

 شب که می شود

  نبودن هایت را زیر بالشم می گذارم

  و شجاعت خود را زیر سوال می برم ...

  دوام می آورم تا فردا و فرداهای دیگر ...    

             به ظاهر گرچه میخندم،ولی اندر سکوتی تلخ میگریم


نوشته شده در دوشنبه 90/5/17ساعت 1:22 صبح توسط غزال| نظرات ( ) |

<      1   2   3   4      >