سفارش تبلیغ
صبا ویژن





























اینجا دنیای ماست پس....بیاتو..............

مدتها بود این دل لعنتی غروبها که میشد بهانه نمیگرفت.. به در دیوار این خانه ی استخوانی نمیکوبید.. زورش به چشمهایم نمیرسید.. اما حالا.. دو سه روزیست دلتنگ میشوم.. دو سه روزیست میخواهم بیدلیل هق هق کنم.. شاید خیلی هم بی دلیل نباشد.. هر معلولی علتی دارد لابد.. آهنگ گوش میدهم و بهانه می آید سروقت چشمهام برای ابری شدن.. من قورت میدهم بغض را.. مقاومت میکنم.. سعی میکنم.. نمیشود.. تسلیم میشوم... بی سر و صدا صورتم غرق بلور میشود و من تماشا نمیکنم


نوشته شده در چهارشنبه 90/5/5ساعت 11:25 عصر توسط غزال| نظرات ( ) |

همیشه هر گاه دلتنگت میشوم ، مینشینم در گوشه ای و اشک میریزم
آن لحظه آرزو میکنم که باشی در کنارم ، بنشینی بر روی پاهایم و آهسته در گوشم بگویی که دوستت دارم
کاش بیاید آن روز ، کاش تبدیل شود به حقیقت آن آرزو ، تا لبخند عاشقی بر روی لبانم بنشیند ، تا کی دلم در غم دوری ات، به انتظار بنشیند!
ببین خورشید را ،در حال غروب است ، نمیدانم ،میدانی اینجا که نشسته ام چقدر سوت و کور است !؟
نیستی اینجا که اینگونه سرد و بی روح است ، نیستی در کنارم که دلم تنها و پر از غصه، در این لحظه ی غروب است
هیچ است این دل بی تو ، تمام است لحظه های شادی بی تو، بگیر دست مرا با آن دستان مهربانت، به تو نیاز دارم همیشه و همه جا، به آن دل مهربانت
هستم تا هستی در این دنیای خاموش ، نمیشوی ، حتی یک لحظه نیز از یاد من فراموش!
ندیدم تا به حال عشق و صداقت را جز از دل تو، ندیدم تا به حال مهربانی و وفا را جز از قلب مهربان تو،
ندیدم یک قلب پاک را جز قلب درخشان تو تا به حال،
برمیگردیم به سر خط ، دلتنگی مرا دیوانه میکند تا آخر خط ، گفتم تا گفته باشم درد دلم را به تو ، یکی که بیشتر نیست در این دنیا دیوانه ی تو!


نوشته شده در چهارشنبه 90/5/5ساعت 11:24 عصر توسط غزال| نظرات ( ) |

زندگی زیباست اما خودمون زشتش کردیم خودمون بودیم که از پشت به اینو اون خنجر زدیم خودمون بودیم که قلب ادمارو شکستیم .... میگیم حواسمون نبوده ...ولی خیلی خوب میدونید که حواسمون بودو شکستیم از قصد شکستیم ...تا نکنه که کسی به ما علاقمند شه...........وما به اون علاقه ای پیدانکنیم......خیلیا میگن دوستت داریم اما همش دروغه ؟؟ دروغ های شیرینی که همیشه بهم میگیم ولی اینقدر دروغامون رو دوشمون سنگینی میکنن که بعداز چند مدت وقتی بهم وابسته شدیم این دروغو فاش میکنیم وبعد مثل همیشه دلمون میشکنه پس یادمون باشه این خودمونیم که با زندگی واحساساته بقیه بازی میکنیم .........ازهمدیگه خسته میشیم ولی نمیگیم تا مباداکسی که دوسش داریم ناراحت شه ولی دریغ از این که اون این خستگی رو حس کرده ولی اینقدر بهت وابسته هس که نمیتونه ازت جداشه ولی تو..... بخاطر این وابستگی دلشو میشکنی و قلبشو به درد میاری وتنهاش میزاری؟؟حالا دوس دارم خدارو فریاد بزنم که چرا گذاشت خودمون بازندگی بازی کنیم؟خدایاااا؟؟؟؟؟؟

 


نوشته شده در سه شنبه 90/5/4ساعت 9:19 عصر توسط غزال| نظرات ( ) |

آنچه مرا می کشاند تا بنویسم چندی بر این صفحه،همان حس بی زبانی زبان درازی چون من است...لابه لای این همه حرف و حدیث و قهقهه و سوت و کف ،وقتی یکم فکر می کنی میگی خب حالا کجام؟حالا کی کنارم نشسته؟زندگی گذر دقیقه هاست.امروز اینجایی ولی معلوم نیست فردا کجا باشی.امروز می خندی ولی معلوم نیست فردا بخندی.رسم ما آدمای کاغذی اینه که زندگیمونو دو هیچ باختیم به نفع کسی که حتی نمیدونیم با خودش چند چنده!وقتی از ته دل میگی آخیش تموم شد یه لحظه بعدش میگی  آخ دلم گرفت.

 


نوشته شده در سه شنبه 90/5/4ساعت 8:56 عصر توسط غزال| نظرات ( ) |

چشماتو ببند...بستی؟به بهترینا فکر کن...

به هرچی دوست داری؛

به چیزی که دوست داری الان کنارت باشه... الان پیشت باشه... الان ماله تو باشه...الان تو دستات باشه...

فکر قشنگیه نه؟؟؟

حتما الان پیش خودت میگی ای کاش همه چی اینقدر ساده بود...

سادست...حتی ساده تر از اونی که فکر کنی...فقط باید تو بخوای...آره تو...

دلت نمیخواد چشماتو باز کنی و از رویات بیای بیرون میدونم..ولی بهتره چشماتو باز کنی؛یه کم همت کنی؛بلند شی؛شروع کنی...شروع کنی به رسیدن به رویاهات...یه کم تلاش میخواد و یه دنیا اعتقاد به این که همه چیز از آن توست


نوشته شده در سه شنبه 90/5/4ساعت 8:49 عصر توسط غزال| نظرات ( ) |

وقتی شب میشه خیلی آروم پتو رو روی تنم میکشم. به سقف خیره میشم و مثل هر شب بهش فکر میکنم. به اینکه سهم من از اون،بودن فقط یک یاده و نگاهی به سقف. اینکه سهم من از محبتش حضورش بدون اجازه اون توی قلبمه . سهمم از عشقش اینه که هیچوقت نفهمه کی اونو دوست داره.
خودم کردم. میسوزم و میسازم...


نوشته شده در سه شنبه 90/5/4ساعت 8:46 عصر توسط غزال| نظرات ( ) |

زندگی چیست؟مرگ دل های شکسته
زندگی چیست؟قفل درهایی که بستـه

 

زندگی چیست؟ جام زهــر قبل مرگـــم
زندگی چیست؟ آرزویــــی پـــــر ز دردم

زندگی چشمان تار بغض شب
زندگی معنای یک قـامت ز تب

زندگی ســـراب پر نشــانه ایست
زندگی هر دم مرگ فسانه ایست

زندگی راضی شدن به مردن است
زندگی با غــم زبـــانه خوردن است

زندگی در اوج بودن سوختن است
زندگی آب را به دانـه دوختن است

زندگی خنده به روی بی کسی است
زندگی هر رنگش حیلــه ، رنگـرزیست

زندگی دیوار به روی عاشقیست
زندگی پژمـــردن شقـایقی است

زندگی را مرگ معنــا می دهد
مرگی که مژده ، فردا می دهد

زندگی در دنیا یعنی بی هدف
سال ها بیهـــوده در پی صدف...


نوشته شده در سه شنبه 90/5/4ساعت 8:41 عصر توسط غزال| نظرات ( ) |

خدایا روزگارم را می بینی که چه بی صدا باید در خود بشکنم

 

می بینی که چه بی صدا باید اشک هایم را در بالشم فرو برم و خفه کنم.

تازه این اولین قدم است

چقدر تنهایم

آدم ها چقدر راحت همدیگر را نادیده می گیرند

وچقدر راحت وجود و احساس دیگری را له می کنند

خدایا مرا ببخش که گاهی تورا....

تنها امیدم برای این زندگی وجود توست

هرگز تنهایم مگذار.


نوشته شده در دوشنبه 90/5/3ساعت 12:3 صبح توسط غزال| نظرات ( ) |

کاش عاشقت نبودم!

 

دلم نمیخواد چیزی بنویسم .شاید تنها عنوان مطلب حکایت حرف های نگفته ام باشد!

 

دلم خیلی گرفته ،فکر بد نکنین!


نوشته شده در دوشنبه 90/5/3ساعت 12:0 صبح توسط غزال| نظرات ( ) |

دلم برایت تنگ شده ...

می خواهم آنقدر اشک بریزم ...

تا غبار فاصله از قلبم تمیز شود ...

 

زمانی که احساساتم رو برایت می گفتم ... شوخی شوخی از آن میگذشتی ...

امروز دلم گرفته ... بیشتر از دیروز ... حتی بیشتر از همیشه ...

نیستی ...

و تمام غصه های من بغض می شود ... بغضی که نمی شکند ... حتی با سنگینی نبودنت ...

نیستی و نوشته هایم یتیم مانده اند انگار ...

از حال دلم که نپرس ... آنرا که با خود بردی ... راستی حالش خوب است ؟؟؟

نیستی ...

و این حس های مجهول ... معادله ی زندگیم را به هم زده ... به جواب نمی رسد ...

نیستی ...

و من عجیب غریب شده ام ... حتی با تصویرم در آیینه ... نمی شناسدم ... نمی شناسمش ...

نیستی ...

و من دیگر من نیست ... تنها سایه ایست که از ترس نبودنت ... در خاطراتت محو میشود کم کم ...

 


نوشته شده در یکشنبه 90/5/2ساعت 3:18 عصر توسط غزال| نظرات ( ) |

<      1   2   3   4